جدول جو
جدول جو

معنی پروا کردن - جستجوی لغت در جدول جو

پروا کردن(وُ)
باک داشتن. اکتراث، پروای کسی کردن. التفات بدو کردن. ارتقاع: مااعیج به، باک آن ندارم و پروا نکنم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
پروا کردن
باک داشتن، بدو التفات کردن
تصویری از پروا کردن
تصویر پروا کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
پریدن، حرکت کردن پرنده یا هواپیما در آسمان، مسافرت کردن با هواپیما
فرهنگ فارسی عمید
(تُ گَ تَ)
برآوردن خواهش کسی. اسعاف. اجابت کردن. انجاز. نجز. مقضی کردن. استجابت کردن. رجوع به روا داشتن و روا شود:
سه حاجت روا کن مرا هم کنون
بدان تا نیایم زدینت برون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
دنیا بمهر حاجت من می روا کند
از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم.
ناصرخسرو.
پانصد حاجت وی را روا کنم. (قصص الانبیاء ص 69). حق تعالی ما را توانگر گردانیدو گناه ما را ببخشید و حاجت ما را روا کرد. (قصص الانبیاء ص 84). و اگر حاجتمندی درآمد حاجتش را روا کنی. (قصص الانبیاء ص 187).
گوید همی جلالت کعبه ست قصر شاه
هر حاجتم که باشد در وی روا کنم.
مسعودسعد.
ز بس دعا که زمانه بکرد کرد آخر
خدای عز و جل حاجت زمانه روا.
مسعودسعد.
هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام
هرحاجتی که افتد رایت کند روا.
مسعودسعد.
و از بعد آن امیر اسماعیل ایشان را نیکو داشتی و حاجتهای ایشان راروا کردی. (تاریخ بخارا).
مراد بی مرادی را روا کن
امید ناامیدی را وفا کن.
نظامی.
گنهکاران عالم را دعا کرد
خدایش جمله حاجتها روا کرد.
نظامی.
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند.
حافظ.
، رواج دادن. ترویج. رایج کردن:
که آنجاکند زند و استا روا
کند موبدان را بدان بر گوا.
دقیقی.
، اجازت دادن. تجویز کردن. جایز شمردن. مجاز و مجری ساختن. تصویب کردن. روا داشتن. روا دیدن. نافذ و جاری ساختن. رجوع به روا داشتن و روا دیدن و روا شود: پس خالد مهتران یمامه را گرد کرد و گفت خلیفه و پیغمبر این صلح از شما نمی پسندد. ایشان ده تن سوی ابوبکر شدند... پس ابوبکر آن صلح روا کرد. (تاریخ بلعمی).
بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر
پیران روا کنند بلی مکر با جوان.
ناصرخسرو.
چون نگوییش که تا چند کنی بر من
تو روا زرق و ستمکاری وغداری.
ناصرخسرو.
ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب
مر ترا خوانده و خودروی نهاده به نشیب.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(وُ)
پریدن. طیران:
بهوا درنگر که لشکر برف
چون کنند اندرو همی پرواز
راست همچون کبوتران سفید
راه گم کردگان ز هیبت باز.
آغاجی.
برآمد ابر پیریت از بناگوش
مکن پرواز گرد رود و بگماز.
کسائی.
صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلوا کردن
تصویر بلوا کردن
آشوباندن شوراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برون کردن
تصویر برون کردن
بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
خشنود گردانیدن رضایت کسی را فراهم آوردن اقناع کردن و بر آوردن خواست و میل کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدرود کردن
تصویر پدرود کردن
خداحافظی کردن وداع کردن ترک کردن بدرود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروار کردن
تصویر پروار کردن
پروراندن فربه کردن تسمین بپروار بستن بپروار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا کردن
تصویر دروا کردن
((دَ. کَ دَ))
برداشتن، به هوا بلند کردن
فرهنگ فارسی معین
اگر بیند چون مرغ از جائی به جائی می پرید، دلیل که به سفر رود و به قدر بلندی و پریدن وی از زمین بلندی و شرف یابد. اگر بیند راست به آسمان می رفت، دلیل که او مضرت رسد. اگر بیند چندان پرواز کرد در هوا که به آسمان رسید و در آسمان ناپدید شد و زمین نیامد، دلیل که زود از دنیا رحلت کند. حضرت دانیال
اگر کسی بیند از جانب قبله بپرید و باز به جای خویش آمد، دلیل که از سفر زود بازآید، بامنفعت بسیار، خاصه چون بیند که پرها دارد. اگر بیند بی پر همی پرید، دلیل که ازحال خود بگردد. اگر بیند از بام خویش به بامی دیگر می پرید، دلیل که زن طلاق دهد و زنی دیگر خواهد یا کنیزکی خرد. محمد بن سیرین
پریدن در خواب بر پنج وجه است. اول: سفر. دوم: حج. سوم: بزرگی. چهارم: تغییر حال. پنجم: بیماری و مرگ .
اگر دید به آسمان بپرید، دلیل که حج کند. اگر دید از سرای خود به سرای مجهول بپرید، دلیل که اجل او نزدیک باشد و باید از گناه توبه کند. اگر بیند پرها داشت، لیکن به خلاف پر مرغان، دلیل که بیمار شود و به نزدیک هلاک رسد و عاقبت شفا یابد. اگر دید از جائی به جائی پرواز نمود، دلیل که سفر نماید.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
للطّيران
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
Aviate, Flit, Fly, Soar
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
voler, voltiger, s'envoler
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
літати , літати , підніматися
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
uçmak, yükselmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
летать , порхать , парить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
پرواز کرنا , اڑنا , پرواز کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
উড়ান , উড়তে থাকা , উড়ে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
kuruka, kupaa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
날다 , 날아오르다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
latać, fruwać, wzbić się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
飛ぶ , 舞い上がる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
לטוס , לעוף , לעוף
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
उड़ना , फड़फड़ाना , उड़ना , उड़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
terbang, terbang tinggi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
fliegen, steigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
vliegen, fladderen, opstijgen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
volar, revolotear, elevarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
volare, librarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
voar, subir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
飞行 , 飞翔 , 翱翔
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرواز کردن
تصویر پرواز کردن
บิน , บินขึ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی