برآوردن خواهش کسی. اسعاف. اجابت کردن. انجاز. نجز. مقضی کردن. استجابت کردن. رجوع به روا داشتن و روا شود: سه حاجت روا کن مرا هم کنون بدان تا نیایم زدینت برون. شمسی (یوسف و زلیخا). دنیا بمهر حاجت من می روا کند از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم. ناصرخسرو. پانصد حاجت وی را روا کنم. (قصص الانبیاء ص 69). حق تعالی ما را توانگر گردانیدو گناه ما را ببخشید و حاجت ما را روا کرد. (قصص الانبیاء ص 84). و اگر حاجتمندی درآمد حاجتش را روا کنی. (قصص الانبیاء ص 187). گوید همی جلالت کعبه ست قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم. مسعودسعد. ز بس دعا که زمانه بکرد کرد آخر خدای عز و جل حاجت زمانه روا. مسعودسعد. هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام هرحاجتی که افتد رایت کند روا. مسعودسعد. و از بعد آن امیر اسماعیل ایشان را نیکو داشتی و حاجتهای ایشان راروا کردی. (تاریخ بخارا). مراد بی مرادی را روا کن امید ناامیدی را وفا کن. نظامی. گنهکاران عالم را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند. حافظ. ، رواج دادن. ترویج. رایج کردن: که آنجاکند زند و استا روا کند موبدان را بدان بر گوا. دقیقی. ، اجازت دادن. تجویز کردن. جایز شمردن. مجاز و مجری ساختن. تصویب کردن. روا داشتن. روا دیدن. نافذ و جاری ساختن. رجوع به روا داشتن و روا دیدن و روا شود: پس خالد مهتران یمامه را گرد کرد و گفت خلیفه و پیغمبر این صلح از شما نمی پسندد. ایشان ده تن سوی ابوبکر شدند... پس ابوبکر آن صلح روا کرد. (تاریخ بلعمی). بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر پیران روا کنند بلی مکر با جوان. ناصرخسرو. چون نگوییش که تا چند کنی بر من تو روا زرق و ستمکاری وغداری. ناصرخسرو. ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب مر ترا خوانده و خودروی نهاده به نشیب. ناصرخسرو
برآوردن خواهش کسی. اسعاف. اجابت کردن. اِنجاز. نَجْز. مقضی کردن. استجابت کردن. رجوع به روا داشتن و روا شود: سه حاجت روا کن مرا هم کنون بدان تا نیایم زدینت برون. شمسی (یوسف و زلیخا). دنیا بمهر حاجت من می روا کند از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم. ناصرخسرو. پانصد حاجت وی را روا کنم. (قصص الانبیاء ص 69). حق تعالی ما را توانگر گردانیدو گناه ما را ببخشید و حاجت ما را روا کرد. (قصص الانبیاء ص 84). و اگر حاجتمندی درآمد حاجتش را روا کنی. (قصص الانبیاء ص 187). گوید همی جلالت کعبه ست قصر شاه هر حاجتم که باشد در وی روا کنم. مسعودسعد. ز بس دعا که زمانه بکرد کرد آخر خدای عز و جل حاجت زمانه روا. مسعودسعد. هر نهمتی که خیزد طبعت کند تمام هرحاجتی که افتد رایت کند روا. مسعودسعد. و از بعد آن امیر اسماعیل ایشان را نیکو داشتی و حاجتهای ایشان راروا کردی. (تاریخ بخارا). مراد بی مرادی را روا کن امید ناامیدی را وفا کن. نظامی. گنهکاران عالم را دعا کرد خدایش جمله حاجتها روا کرد. نظامی. گر می فروش حاجت رندان روا کند ایزد گنه ببخشد و دفع بلا کند. حافظ. ، رواج دادن. ترویج. رایج کردن: که آنجاکند زند و استا روا کند موبدان را بدان بر گوا. دقیقی. ، اجازت دادن. تجویز کردن. جایز شمردن. مجاز و مجری ساختن. تصویب کردن. روا داشتن. روا دیدن. نافذ و جاری ساختن. رجوع به روا داشتن و روا دیدن و روا شود: پس خالد مهتران یمامه را گرد کرد و گفت خلیفه و پیغمبر این صلح از شما نمی پسندد. ایشان ده تن سوی ابوبکر شدند... پس ابوبکر آن صلح روا کرد. (تاریخ بلعمی). بفریفت مر مرا به جوانی جهان پیر پیران روا کنند بلی مکر با جوان. ناصرخسرو. چون نگوییش که تا چند کنی بر من تو روا زرق و ستمکاری وغداری. ناصرخسرو. ای روا کرده فریبنده جهان بر تو فریب مر ترا خوانده و خودروی نهاده به نشیب. ناصرخسرو
پریدن. طیران: بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پرواز راست همچون کبوتران سفید راه گم کردگان ز هیبت باز. آغاجی. برآمد ابر پیریت از بناگوش مکن پرواز گرد رود و بگماز. کسائی. صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی. (کلیله و دمنه)
پریدن. طیران: بهوا درنگر که لشکر برف چون کنند اندرو همی پرواز راست همچون کبوتران سفید راه گم کردگان ز هیبت باز. آغاجی. برآمد ابر پیریت از بناگوش مکن پرواز گرد رود و بگماز. کسائی. صواب آن است که در اوج هوا پرواز کنی. (کلیله و دمنه)
اگر بیند چون مرغ از جائی به جائی می پرید، دلیل که به سفر رود و به قدر بلندی و پریدن وی از زمین بلندی و شرف یابد. اگر بیند راست به آسمان می رفت، دلیل که او مضرت رسد. اگر بیند چندان پرواز کرد در هوا که به آسمان رسید و در آسمان ناپدید شد و زمین نیامد، دلیل که زود از دنیا رحلت کند. حضرت دانیال اگر کسی بیند از جانب قبله بپرید و باز به جای خویش آمد، دلیل که از سفر زود بازآید، بامنفعت بسیار، خاصه چون بیند که پرها دارد. اگر بیند بی پر همی پرید، دلیل که ازحال خود بگردد. اگر بیند از بام خویش به بامی دیگر می پرید، دلیل که زن طلاق دهد و زنی دیگر خواهد یا کنیزکی خرد. محمد بن سیرین پریدن در خواب بر پنج وجه است. اول: سفر. دوم: حج. سوم: بزرگی. چهارم: تغییر حال. پنجم: بیماری و مرگ . اگر دید به آسمان بپرید، دلیل که حج کند. اگر دید از سرای خود به سرای مجهول بپرید، دلیل که اجل او نزدیک باشد و باید از گناه توبه کند. اگر بیند پرها داشت، لیکن به خلاف پر مرغان، دلیل که بیمار شود و به نزدیک هلاک رسد و عاقبت شفا یابد. اگر دید از جائی به جائی پرواز نمود، دلیل که سفر نماید.
اگر بیند چون مرغ از جائی به جائی می پرید، دلیل که به سفر رود و به قدر بلندی و پریدن وی از زمین بلندی و شرف یابد. اگر بیند راست به آسمان می رفت، دلیل که او مضرت رسد. اگر بیند چندان پرواز کرد در هوا که به آسمان رسید و در آسمان ناپدید شد و زمین نیامد، دلیل که زود از دنیا رحلت کند. حضرت دانیال اگر کسی بیند از جانب قبله بپرید و باز به جای خویش آمد، دلیل که از سفر زود بازآید، بامنفعت بسیار، خاصه چون بیند که پرها دارد. اگر بیند بی پر همی پرید، دلیل که ازحال خود بگردد. اگر بیند از بام خویش به بامی دیگر می پرید، دلیل که زن طلاق دهد و زنی دیگر خواهد یا کنیزکی خرد. محمد بن سیرین پریدن در خواب بر پنج وجه است. اول: سفر. دوم: حج. سوم: بزرگی. چهارم: تغییر حال. پنجم: بیماری و مرگ . اگر دید به آسمان بپرید، دلیل که حج کند. اگر دید از سرای خود به سرای مجهول بپرید، دلیل که اجل او نزدیک باشد و باید از گناه توبه کند. اگر بیند پرها داشت، لیکن به خلاف پر مرغان، دلیل که بیمار شود و به نزدیک هلاک رسد و عاقبت شفا یابد. اگر دید از جائی به جائی پرواز نمود، دلیل که سفر نماید.